چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
یک وقت، عشق و گم نکنیم...
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون مینویسم و اون خوابه
هنوزم چشمای تو مثل شبای پرستاره اس
هنوزم دیدن تو برام مثل عمر دوبارس
هنوزم وقتی می خندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه
هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست